نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

 

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

 

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

 

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

 

با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

 

صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

 

عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

 

رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

 

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری



:: موضوعات مرتبط: قيصر امين پور , ,
:: برچسب‌ها: لحظه های کاغذی ,
:: بازدید از این مطلب : 101
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : جمعه 20 خرداد 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شب ها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم ؛ تو را دوست دارم

نه خطی ، نه خالی ! نه خواب و خیالی !

من ای حس مبهم تو را دوست دارم

 سلامی صمیمی تر از غم ندیدم

به اندازه ی غم تو را دوست دارم

بیا تا صدا از دل سنگ خیزد

بگوییم با هم : تو را دوست دارم

جهان یک دهان شد همآواز با ما :

تو را دوست دارم ، تو را دوست دارم .

 

 


قیصر امین پور

این قرار داد

تا ابد میان ما

برقرار باد

چشمهای من به جای دست های تو !

من به دست تو

                     آب می دهم

تو به چشم من

                    آبرو بده !

من به چشم های بی قرار تو

قول می دهم ریشه های ما به آب

شاخه های ما به آفتاب می رسد

ما دوباره سبز می شویم !




:: موضوعات مرتبط: قيصر امين پور , ,
:: برچسب‌ها: قیصر امین پور ,
:: بازدید از این مطلب : 117
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 9 خرداد 1390 | نظرات ()
نوشته شده توسط : ☂☂☂ مرتضـــــی ☂☂☂

 

 

 

 

 

ناگهان چقدر زود دیر می شود

 

قيصر

 

 

آیینه ها دچار فراموشی اند

 

و نام تو ورد کوچه خاموشی

 

امشب تکلیف پنجره

 

بی چشم های باز تو

 

روشن نیست!

زنده یاد قیصر امین پور

 

  

 

چند شعر برگزیده از زنده یاد

 

قیصر امین پور

 

غزل دلتنگی

 


هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

 

 

درد واره ها

 


دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

 

روز مبادا
 

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !

* * *

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...

هر روز بی تو
روز مبادا است !

 

 

با این همه

اما
   با این همه
تقصیر من نبود
                  که با این همه...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهْ تو رد شدم

اصلاً نه تو ، نه من!
تقصیر هیچ کس نیست

از خوبی تو بود
               که من
                        بد شدم!


 

 

یک رباعی

ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی

باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی!

 

(برگرفته از گزینه  اشعار قیصرامین پور/ انتشارات مروارید)
 

اتفاق

افتاد

آنسان که برگ
                 - آن اتفاق زرد-

                                       می افتد

 

افتاد
آنسان که مرگ

 

                    - آن اتفاق سرد- می افتد

اما
او سبز بود وگرم که
                         افتاد

                                                               آذر 58

 

 


حسرت همیشگی

 

حرفهای ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:
                 وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی  !


پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود

 

آی...

ناگهان 
           چقدر زود
                         دیر می شود!   

 
 

نان ماشینی
 

آسمان تعطیل است

بادها بیکارند

ابرها خشک و خسیس
هق هق گریه ی خود را خوردند
من دلم می خواهد

دستمالی خیس

روی پیشانی  تب دار بیابان بکشم

دستمالم را اما افسوس

نان ماشینی

در تصرف دارد

......

......

......

آبروی ده ما را بردند!  

 



:: موضوعات مرتبط: قيصر امين پور , ,
:: برچسب‌ها: اشعار قيصر ,
:: بازدید از این مطلب : 207
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 22 ارديبهشت 1390 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد